سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقل می کنند که امام صادق علیه السلام این دو بیت را بارها برای مَثَل زدن می خواند [کنز الفوائد]
خالی تر از همیشه
اوقات شرعی

 RSS 
خانه
پست الکترونیک
شناسنامه

کل بازدید : 54697
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1

-: درباره خودم :-
خالی تر از همیشه
سعید ب
یه کم از موسیقی و یه کم از شعر...


-: لوگوی خودم :-
خالی تر از همیشه...

-: فهرست موضوعی :-
یک مشت حرف نگفته...[7] .

-: بایگانی :-
هشتاد و پنج
تابستان 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385
پاییز 1384


-: حضور و غیاب :-
یــــاهـو

-: جستجوی در وبلاگ :-


-: اشتراک :-
 

-: معین :-


  • سخن از ....

  • نویسنده : سعید ب:: 87/6/15:: 10:23 صبح

     ای پرنده مهاجر ای پر از شهوت رفتن

    فاصله قدر یه دنیاست بین دنیای تو با من

     چی بگم... خوش باشی...

     

    گفتن از تو سخته اما می نویسم

    از تو که موندی معما می نویسم

    ...

     من و یک کاسه آب از چشمه ی نور

    تو و بار سفر با جاده ای دور

     شب آهنگ دل دیوانه می زد

    پریشانی ما را شانه می زد

     تمام واژه ها افسرده بودند

    میان شعر رفتن مرده بودند

     دوباره گریه های ابر با باد

    به روی شانه هامان بوسه می داد

     نگاه من به آن چشمان بی تاب

    نگاه تو به لرز کاسه ی آب

     نگاهت آتشم را سرد می کرد

    ولیکن تار و پودم درد می کرد

     عجب درد و چه رنجی داری ای دوست !

    چه ویرانگر شکنجی داری ای دوست !

     سخن از دوری و دل کندنم بود

    و این آغاز فصل مردنم بود...

     

    تو گفتی اشتباهت دل سپردن

    گناهت بی بهانه غصه خوردن

     دلت می خواست... دلبسته نبودی

    به من اینگونه وابسته نبودی

     کنارم می توانستی بمانی

    غزل های جدایی را نخوانی

     ولی بار سفر بسته بودی

    از این جاده نرفته خسته بودی

     نگاهی بر من دلداده کردی

    نگاهی بر سکوت جاده کردی

     به چشمم با نگاهت خط کشیدی

    برای اشتباهت خط کشیدی

     سرانجام از من عاشق گذشتی

    از این دلداده ی صادق گذشتی

     گذشتی از همه دلدادگی ها

    گذشتی از تمام سادگی ها

     نگاهم را به راه تو سپردم

    قدمهای تورا یک یک شمردم

     تو رفتی و گل عشق تو پژمرد

    کسی اینجا به دار خواستن مرد

     تو رفتی تا خزان با من بماند

    غم تو جاودان با من بماند

     من اینجا ماندم و یک درد خاموش

    من و ناگفته ها چون کوه بر دوش

    نمی دانم که بر نامت قلم زد

    جدایی را بر این قصه رقم زد

     تمام خاطراتم بی تو پوسید

    لبم جای لب تو درد بوسید

     عزیز کوچه های خاطراتم

    رفیق دردهای پر ثباتم

     تو ای زیبای اوج هر نگاهم

    بدون تو تباهم من... تباهم

     سخن از دوری و دل کندن من

    و این آغاز فصل بی تو بودن...

     

    خداحافظ پیام آخرت بود

    برای من کلام آخرت بود

     خداحافظ برای تو گذشتن داشت

    برای من درون خود شکستن داشت

     خداحافظ سرآغاز جدایی بود

    ولی پایان یک عشق خدایی بود

     خداحافظ مرا از تو جدا انداخت

    منی دیگر برای زندگانی ساخت

     خداحافظ به من خاموشی آموخت

    لبان قصه پرداز مرا دوخت

     خداحافظ مرا با یاس آمیخت

    تمام زندگانی را به هم ریخت

     خداحافظ تو را دست سفر داد

    من دیوانه را از تو گذر داد

     خداحافظ...

    خداحافظ شب برفی... شب سرد

    تو ای هم گریه ی شبهای یک مرد

     خداحافظ شبای بی قراری

    امید خفته در اندوه و زاری

     خداحافظ رفیق خوب خوب ها

    طلوع آرزو ها و غروب ها

     خداحافظ دلیل آخر من

    تو ای همیشه یار و یاور من

     خداحافظ مسافر پیشه ی من

    خداحافظ تو ای همیشه ی من

     هنوز..

    هنوز اینجا نفس های تو جاریست

    هنوز اینجا هوای بی قراریست

     هنوز عطر نگاهت مانده اینجا

    نشان اشتباهت مانده اینجا...

    سخن از دوری و در خود شکستن

    و این آغاز مرگ کم کم من

     

    تمام حرف من این یک سخن بود

    دلیل این سفر کاش مرگ من بود...


    نظرات شما ()